سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

سپهر شازده کوچولوی ما

حال و هوای این روزهای سپهر خان

شازده کوچولو بعد از زدن واکسن دو ماهگیش شجاعت خودشو ثابت کرد اصلا اون طوری که فکرشو می کردم گریه نکرد. افرین به پسرک شجاع خودم. الان که دارم اینارو تایپ می کنم سپهر تو بغلم خوابیده و خدا می دونه تایپ کردن با دست چپ چقد واسه یه راست دست سخته.این عکسا واسه 64روزگی اقا سپهره متاسفم واسه کوتاه بودن پست هام وقت کم دارم خیلی . جبران میکنم     ...
31 ارديبهشت 1393

فعالیتهای 2ماهگی

سپهر عزیزم تو این ماه بیشتر به اطرافش توجه میکنه بیشتر می خنده و به قول خودم حرف زدناش بیشتر شده. گل پسرم شبها راحتتر میخوابه و توی روز ساعتهای بیداریش بیشتر شده. یادگرفته انگشتشو می خوره خدای بزرگ مواظب همه فرشته های کوچولو باش ...
25 ارديبهشت 1393

روزتون مبارک

  دخـتــَــر کـه بــاشی میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـت پـــِدرتـه دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ آغــوش گــَرم پـــِدرتـه دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـه هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدرته بابا جونم روزت مبارک   به ذهنم آموختم غیر از تو به کسی فکر نکنم به چشمانم آموختم غیر از تو کسی را نبینم و هدیه من برای روزت قلبی است که تا ابد برایت می تپد. همسر عزیزم روزمرد و اولین سال پدر شدنت ...
22 ارديبهشت 1393

مادرانه ها

پسر عزیزم تو این دنیایی که قدم گذاشتی همیشه آدم به اون چیزی که میخواد نمیرسه ولی این دلیل نمیشه تو دست از تلاش برداری تو خدای بزرگی داره که همیشه بهترین ها رو برات رقم می زنه. خدای مرا به بزرگی چیزهایی که داده ای اگاه و راضی کن که مبادا کوچکی چیزهای که ندارم ارامشم را بر هم بزند ...     ...
20 ارديبهشت 1393

سپردن سپهر به بابا سعید

معمولا وقتی سعید از سر کار می یاد و لطف میکنه وروجکو نگه می داره تا من به کارام برسم اخرش به اینجا ختم میشه حالا چند تا سوال پیش میاد بابا سپهرو خوابونده؟ سپهر،بابا رو خوابونده؟ من،جفتشون خوابوندم؟ اصن من خوابم؟یا همه ی موارد شایدم هیچکدام ...
16 ارديبهشت 1393

مادرانه ها

سپهر عزیزم تو 45روزگی از سکسکه ی خودش خیلی عصبانی میشه از خمیازه کشیدنش خیلی ناراحت میشه از بغل کردن و راه بردنش خیلی خوشش میاد طوری که همه بهش میگن بغلی شده از اینکه رو به شکم بزاریمش خوشش میاد و خودش به جلو میکشه پسر گلم قشنگترین لحظات زندگیمو داری می سازی وقتی موقع شیر خوردن تو چشام ذل می زنی لذت دنیا را بهم می دی تو اون نگاهات یه دنیا حرفه.وقتی گریه می کنی و فقط تو بغل من اروم می شی احساس ارامش می کنم
13 ارديبهشت 1393

ختنه

روز 31 فروردین واسه ختنه اماده ت کردیم.من و شما با بابا سعیدو مادر جون و عزیز جون واقاجون رفتیم پیش اقای دکتر . ادم دکتر اشنا هم داشته باشه کلی خوش بحالشه اونجا خاله نرگس هم منتظر ما بود.اقای دکتر شوهر خاله ی مامان و باباس.من و بابایی رو از اتاق بیرون کردن تا کارو شروع کنند.وقتی برگشتیم با اینکه هنوز در اتاق بسته بد ولی گریه نمیکردی خوشحال شدم  که عجب پسر شجاعی دارم.ولی وقتی وارد اتاق شدم و پاهای خونیتو دیدم دست و پام لرزید اصن انگاری باور نمیکردم خون و بخیه هم جز ختنه است.اینقد هول شده بودم بدون تشکر و خداحافظی از اقای دکتر بغلت کردمو اومدم بیرون.عزیز دل مادر بابت گرفتن پاهات اونقد ناراحت بودی که خودتو ناخن کشیدی اون روز و کلی گریه ...
13 ارديبهشت 1393